مشعل هدایت قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
| ||
|
مثلاً در نماز يك لحظه آدم براي غير خدا باشد، كل نمازش به هم ميخورد. مثلاً يك جايي بايستد براي غير خدا، كه مثلاً دوربين نشانش بدهد. يك زماني اين كار را انجام بدهد كه براي غير خداست، نمازش را براي خدا ميخواند اما زمانش را اول وقت ميخواند كه بگويند: فلاني آدم خوبي است. زمانش براي غير خداست. نمازش براي خداست، زمانش براي غير خداست، نمازش باطل است. نماز را براي خدا ميخواند منتهي حالا ميگويد يك قيافهاي بگيريم كه حالا دوربين هست، انگشتري، عبايي، يك قيافهاي نمازش باطل است. يك مستحبي را براي غير خدا انجام بدهد. يك واجبي را براي غير خدا انجام بدهد، ببينيد زمان براي غير خدا باطل، مكان براي غير خدا باطل، واجب براي غير خدا باطل، مستحب براي غير خدا باطل، خيلي اخلاص ظريف است. خيلي ظريف است. خود شما هم همينطور هستيد. يك پشه در استكان بيافتد، چاي نميخوري، در نعلبكي بيافتد چاي نميخوري، روي قند بنشيند، آن قند را مصرف نميكني. ما خودمان هم همينطور هستيم. اخلاص بالاترين درجهي ايمان و نهايت ايمان است و ملاك عبادت است، بالاترين مقام است، سر الهي است، اگر دنيا را يك لقمه كنند در دهان مخلص بگذارند، حديث داريم خدا ميگويد: حديث قدسي است، من حق اين را انجام ندادم. چون اخلاص خيلي مشكل است. انسان ممكن است در هزار تا كار يك كار خالص داشته باشد. بنده ميآيم سخنراني ميكنم، خوب اگر پولت نميدادند سخنراني ميكردي؟ ممكن است بگويم بله، به من پول هم ندهند سخنراني ميكنم. اگر دوربين نبود سخنراني ميكردي؟ ميگويم: بله دوربين هم نباشد، من سخنراني ميكنم. اگر پول نبود، پز هم نبود، جمعيت كم بود ميآمدي؟ براي دو نفر حاضر هستي سخنراني كني؟ براي دو نفر، ميايستم. حالا اگر عوض اين دو تا بزرگها دو تا بچه بودند حاضر بودي براي بچهها قصه بگويي؟ نه، اگر دانه درشتها بودند حرفي نبود، اما بچهها بگويند: آقاي قرائتي براي ما يك قصه بگو، من... اگر اين مكان نباشد مثلاً بگويند آقا برو آفريقا اين كار را بكن. حاضر هستي؟ اگر وقتي آمدي برپا نگفتند، اصلاً نشستند و تكان نخوردند. اذيت نميشوي؟ نميگويي مثلاً اينها قدر معلم را نميدانند من ديگر براي اينها حرف نميزنم؟ اگر آنجايي كه ميخواستي بنشيني آفتاب بود، باز هم مينشستي؟ اگر ماشين نبود بايد مثلاً با شركت واحد با اتوبوس بيايي، ميآمدي؟ يك خرده هي اگر اگرها را اضافه كنيم، بعد ببينيم اصلاً كجايش چند تا كار بوده كه هيچ شرطي در آن نبوده است. داشتيم در ايام جنگ مخلص خيلي داشتيم. طرف جبهه ميرفت ميگفتيم: جبهه ميروي چه كني؟ دشمن به ما حمله كرده، امام خميني فرموده: دفاع كنيد، دفاع واجب است. ميروم دفاع كنم. كدام تيپ؟ نميدانم، هر جا بردن. كدام تير؟ هوايي يا زميني؟ فرق نميكند. سپاه يا بسيج يا ارتش؟ چه فرقي ميكند. نيروي هوايي يا زميني؟ چه فرقي ميكند. ميخواهي غرب بروي يا جنوب؟ چه فرقي ميكند. در آشپزخانه ميخواهي عدس پاك كني يا آرپيچي بزني؟ هر كاري داشتند. اين را مخلص ميگويند. يعني هيچ قيدي ندارد جز اينكه امام فرموده: دفاع واجب است. فقط ميرود واجب انجام دهد. كار به هيچكس ندارد. من يكجايي بودم، نماز بود، صف اول فرشها را همينطور لوله كرده بودند، اينطور. اين چيز را نشان بدهيد. اين آقا اينجا نشسته بود، اين انگشت من يك نفر اينجا نشسته بود. اين فرش را هم لوله كرده بود، تنهاش را هم روي اين ميانداخت. اينهايي كه نماز ميآمدند هركدام را دوست داشت، جزء خط سياسي خودش بودند، يك خرده اين را پس ميزد. ميآمد اينجا ميگفت: اينجا بنشين. هركس جز همفكرش نبود، همينطور سرش را ميانداخت روي لوله كه اين فرش پيدا... گفتم: تو چقدر خالصي! سر تا پايت شرك است. گاهي وقتها كارهايي كه ميكنند آدم ميفهمد براي خدا نيست. سر تا پا پيداست. گاهي هم آدم ميفهمد براي خداست، بعد ميفهمد كه نه آن هم براي خدا نبوده. يك خرده حقوقش كم شود از كار كم ميگذارد. بابا اين دارد ميميرد. يك هفته اضافه كار ما را ندادند، مرد كه مرد! اي بابا... اين خنده شلوغ شد، پيداست اين كار را ميكنيد... (خنده حضار) آره خودتان را لو داديد. خيلي خوب، بابا حالا مريض است، آنوقت چيزي براي قيامت نميماند. اخلاص! نظرات شما عزیزان: |
|
[ تمام حقوق مادی ومعنوی این وبلاگ متعلق : به اکبر احمدی می باشد ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |